سلام .وبتون عالیه.
اگه میشه رمان عشق درون امیرتتلو را پرنیانش را بزارید.ممنون.
پاسخ:سلام نظرلطفتونه آبجی عاطفه.این رمان 165 قسمت داره و دو فصله!!!نویسنده های این رمان به علت درخواست زیادی که بهشون شده مجبورشدن بدون وقفه بنویسن و به همین دلیل برای اینکه هرقسمت روتبدیل به فرمت های مختلف کنن وقت کافی ندارن ولی قول دادن بعدازاتمام این رمان زیبا تمام قسمت هارو بافرمت های مختلف برای ماارسال کنن وماهم برای شماکاربران عزیزقراربدیم.
نام رمان : بگو که رویا نیست
نویسنده : redmoon333 کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب (مگابایت) : ۲٫۴ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۹ (کتابچه) – ۰٫۳ مگابایت (epub)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub
تعداد صفحات : ۲۴۰
خلاصه داستان :
فروزنده دختر جوانی است که سال آخر دبیرستان است ، تابحال دوست پسری نداشته و کمی برایش ارتباط برقرار کردن با جنس مخالف سخت است ، با اینحال به طور اتفاقی با برادر دوستش، ژوبین آشنا می شود و این دوستی تاثیر زیادی روش میذاره روزها می گذرد و ارتباط فروزنده و ژوبین بیشتر می شود و فروزنده به ژوبین دل می بندد ، او روز تولد ژوبین را از طریق ناژین متوجه می شود و سعی می کند روز تولد او را غافلگیر کند ولی آن روز ژوبین را همراه دختر دیگری می بیند و دلش می شکند…
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از redmoon333 عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)
قسمتی از متن رمان :
- پاشو دیگه…فروزنده؟! نمی خوای از تخت دل بکنی؟
فروزنده با شنیدن صدای خواهرش ، خمیازه ای کشید و با خواب آلودگی گفت :
- جون فروزنده….بزار یه پنج دقیقه دیگه بخوابم…باشه؟
و بی آنکه متوجه نگاه غضبناک خواهرش که کنار تختش ایستاده بود ، بشود ، به سمت دیگری چرخید و سعی کرد بخوابد . فرناز به ساعت دیواری نگاه کرد و دندان هایش را از حرص بهم فشرد ، با عصبانیت به طرف پنجره اتاق رفت و پرده ی آن را تا آخر کشید ؛ فضای کسل و دلگیر اتاق به مدد روشنایی بیرون از بین رفت .
فروزنده ناله ای کرد و گفت :
- پرده رو بنداز…اَه….
فرناز دست به کمر ایستاد و گفت :
- نه….مث اینکه تو واقعا قصد بلند شدن نداری!!!
و با این حرف به سمت تخت خواب قدم برداشت و رو انداز خواهرش را کشید ، فروزنده با دلخوری روی تخت نشست و گفت :
- داری چکار می کنی؟!!
فرناز دست دراز کرد و متکای او را برداشت و یک ضربه نثار سر خواهرش کرد ، فروزنده از عصبانیت جیغ زد و گفت :
- فرناز نکن….
فرناز خندید و گفت : حالا خوشت اومد؟….وقتی میگم وقت بیدار شدنه یعنی دیگه خواب بی خواب!!!
فروزنده با ناراحتی چشمانش را مالید و گفت :
- خب دیشب دیر وقت بود که خوابیدم….خسته ام!
فرناز به زور خواهرش را از تخت بیرون آورد و درحالیکه مشغول مرتب کردن تخت بود به چهره خواب آلود و موهای شلخته و درهم فروزنده نگریست سپس با صدای بلند خندید . فروزنده موهای فر خورده خودش را با دست مرتب کرد و با دلخوری گفت :
- چیه خب؟…تا حالا خودتو وقتی از خواب پا میشی دیدی؟
فرناز رو انداز را روی تخت کشید و گفت :
- خیلی خب….نمی خواد واسه من بلبل زبونی کنی! زود باش برو صبحونه ت رو بخور تا مدرسه ت دیر نشده!
فروزنده شانه هایش را با بی تفاوتی بالا انداخت و قصد بیرون رفتن از اتاق کرد که با شنیدن صدای خواهرش ، ایستاد و با تعجب به کاغذی که در دست او بود نگریست.